جدول جو
جدول جو

معنی کام دادن - جستجوی لغت در جدول جو

کام دادن(رُ بَ اَ تَ)
حاجت برآوردن. بمراد و آرزو رسانیدن. (آنندراج). کسی را به مقصود رساندن. آرزوی وی برآوردن:
بدو گفت دادم من این کام تو
بلندی بگیرد مگر نام تو.
فردوسی.
روزی بس خرم است می گیر از بامداد
هیچ بهانه نماند ایزد کام تو داد.
منوچهری.
گفتی بدهم کامت اما نه بدین زودی
عمری شد و زین وعده کمتر نکنی دانم.
خاقانی.
کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کامت برآرد کردگار.
سعدی.
من بی تو نه راضیم ولیکن
چون کام نمیدهی بناکام.
سعدی.
سر زلف بتان میداد کامم
ولی روی پریشانی سیاهست.
میربرهان ابرقویی (از آنندراج).
گل کام تازگی و تری داد در هرات
مرحوم بلبلی که اسیر بهشت ماند.
درویش واله هروی (از آنندراج).
- کام بر کسی دادن، وی را پیروز کردن. او را غالب کردن. غلبه دادن کسی را بر دیگری:
نیاکانت را همچنان نام داد
به هرجای بر دشمنان کام داد.
فردوسی.
دلم را برزم اندر آرام ده
بر ایرانیان بر، ورا کام ده.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
کام دادن
کام بخشیدن: (سر زلف بتان میداد کامم ولی روی پریشانی سیاهست) (میر برهان ابر قوهی)
تصویری از کام دادن
تصویر کام دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
میوه دادن درخت، بر دادن، گل دادن گیاه، در کشاورزی کود دادن به زمین
اجازۀ حضور دادن، اذن ورود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داو دادن
تصویر داو دادن
در بازی یا در قمار حق تقدم برای حریف قائل شدن، نوبت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
ساختن و آماده کردن، آراستن، سامان دادن، نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاش دادن
تصویر پاش دادن
پراکندن چیزی بر روی زمین مانند بذر و دانه، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاس دادن
تصویر پاس دادن
مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن، پاس داشتن
در ورزش در بازی های گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود، در قمار، نوبت خود را به حریف دادن، کنایه از حواله دادن کسی به جایی یا به کس دیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داد دادن
تصویر داد دادن
به داد کسی رسیدن و حکم به عدل و داد کردن، کنایه از چنان که سزاوار است رفتار کردن، کنایه از چنان که شاید و باید کاری انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
(تُ تَ دَ)
رام کردن. آرام کردن. راحت کردن:
جلوه گری کرد و بیک غمزه او
فتنه نمود و دو جهان رام داد.
مولوی (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
بکسی کار دادن، کنایه از کار فرمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ظَ دَ)
اسم گذاشتن. تسمیه. نامیدن. نام گذاری، خواندن. به نام خواندن، نامزد کردن. (از ناظم الاطباء) ، مشهور و نامی کردن. به شهرت رساندن، به مقام و منصب رساندن. جاه و مقام دادن:
نیاکانت را همچنان نام داد
به هر جای بر دشمنان کام داد.
فردوسی.
رجوع به نام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکان دادن
تصویر تکان دادن
حرکت دادن جنبیدن، حرکت دادن جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو دادن
تصویر داو دادن
نوبت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
پیغام فرستادنپیغام کردن پیام فرستادن، تبلیغ رسالت کردن ادا رسالت نمودن پیغام گزاردن: بر قیصر آمد پیامش داد بپیچید بیمایه قیصر ز داد. (شا. بخ 2335: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
فتیله کردن، پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم دادن
تصویر شکم دادن
انحنا پیدا کردن: دیوار شکم دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امر دادن
تصویر امر دادن
فرمان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد دادن
تصویر داد دادن
داد کردن، عدل، انصاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
آماده کردن، ساز پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان دادن
تصویر جان دادن
قبض روح شدن، جان سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سان دادن
تصویر سان دادن
عرض سلاح و سامان لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال دادن
تصویر سال دادن
بیاد مرده یکسال پس از مرگ او اطعام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاب دادن
تصویر رکاب دادن
پیاله دادن، سواری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
اظهار عقیده کردن، حکم کردن، رای دادن، چاشتن و یچیرنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز دادن
تصویر باز دادن
پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
در معرض باد گذاشتن: پس از کوبیدن خرمن را باد میدهند، نیست و نابود کردن از دست دادن تلف کردن از کف دادن امری یا چیزی را بدون اخذ نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تسکین دادن تسلی دادن، ایجاد آرامش بوجود آوردن امنیت، اطمینان دادن مطمئن ساختن، مسکن دادن منزل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
واگذاشت زبانزدی در منگیا (قمار) و ورزش نوبت خود را در قمار بحریف دادن، در بازیهایی مثل والیبال و فوتبال توپ را بهمبازی خود رد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاش دادن
تصویر پاش دادن
پراکنده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام دادن
تصویر وام دادن
قرض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
اسم گذاشتن تسمیه، بنام خواندن، نامزدکردن، مشهور کردن معروف ساختن، بمقام ومنصب رساندن: نیاکانت را همچنان نام داد بهر جای بر دشمنان کام داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضامن دادن
تصویر ضامن دادن
کسی را به عنوان ضامن معرفی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره